[
نسخه ای برای روزهایی که دچار ملال و نا امیدی می شویم.زمانی که زیر بار انواع فشارها خسته به کنجی در خود فرو می رویم.تنها در این زمان است که نباید خود را محکوم به شکست بدانیم و خود را ملامت کنیم.
ویکتور فرانکل پزشک و نویسنده کتاب انسان در جستجو معنا واقعه ای را به تصویر می کشد که لحظه لحظه با این شرایط به معنای واقعی بغرنج و غیر قابل تصور زندگی می کند .اما چیزی که او را پایدار و شرایط را محتمل برایش می کند صبر بردباری و تلاش برای زنده ماندن است.در جایی که هیچ چیزی به کمک انسان نمی اید نه پول معنا دارد و نه داشتن حسن شهرت و مقام.تو فقط برای زندگی می جنگی.
بخش هایی از این روایت را در اردوگاه کار اجباری آشویتس از زبان ایشان می اورم.
-تنها به هر زندانی این فرصت داده می شد که نام و یا حرفه ای ساختگی برای خود بر بگزیند.سرپرست زندانیان تنها به شماره اسرا علاقمند بود.
-در فکر هر زندانی تنها یک اندیشه جولان می داد خود را برای خانواده اش که در انتظار او بود زنده نگاه دارد.
-ما به سمت مقصدی هولناک در حرکت بودیم.بدون اینکه بدانیم کجاست.در میان این تشویش و التهاب صدای فریادی به گوش رسید آشویتس!بله نامی که مو بر تن همه کس راست می کرد.اتاق های گاز .کوره های آدم سوزی.کشتارهای جمعی.
-در روانپزشکی حالتی است بنام توهم رهایی .مرد محکوم به مرگ در چنین لحظه ای پیش از اینکه حکم اجرا شود این توهم برایش پیش می اید که احتمالا در اخرین لحظه از مرگ رهایی خواهد یافت.
-در آلونکی که احتمالا گنجایش دویست نفر را داشت هزاروپانصد نفر را جا داده بودند.ما از سرما می لرزیدیم.گرسنه بودیم و جای کافی برای همه نبود.در مدت چهار روز یک تکه نان پنج اونسی تنها چیزی بود که غذای ما را تشکیل می داد.
-افسر اس.اس سرتاسر اندامم را بر انداز کرد.تردید را در چهره اش خواندم.دست هایش را روی شانه ام گذاشت تلاش کردم خودم را نیرومند جلوه دهم.معنای این گزینش بودن یا نبودن.رفتن به سوی کوره های ادم سوزی و یا فرصتی دوباره برای زیستن.
-ما را گله وار به سوی اتاقی راندند.که بایستی موهای بدنمان تراشیده می شد.نه تنها سرمان را تراشیدند بلکه تار مویی نیز بر بدنمان باقی نماند.ما به سختی می توانستیم همدیگر را به جا آوریم.هنگامی که منتظر بودیم تا نوبتمان فرا رسد متوجه شدیم تن برهنه ما تنها چیزی بود که برایمان باقی مانده بود.ما همه چیزمان را از دست داده بودیم.
-ما بخوبی می دانستیم که چیزی برای از دست دادن نداریم مگر زندگی مسخره و تن عریان خود.