هنرمند آتشفشان شوق است.در درونش گدازه های شور هیجان و معرفت غلیان می کند.او برای اثرش مانند کودکی نوپا می گرید.می خندد.حرص می خورد.گرسنه می شود.خسته می شود.او به انتها می اندیشد او جوانه های رشد را با هوای طاهر نفس و آب زلال عشق و نوری با گرمای دستانی توانا مراقبت می کند.
او صبح را برای آغازی دوباره و شب را برای تفکری عمیق دوست دارد.به تغییر و تحول پایبند است.او هم انسانی عادی است و هم نیست.نیست چون درکش از اطراف دقیق تر است به جزئیات با نگاهی عمیق خیره می شود.
او در دیگران به دنبال کسی مانند خود است.از مصاحبت با افرادی که به علایقش متوجه اند لذت می برد.او بی تفاوت نیست هنر هیچگاه نگاهی یک سویه نداشته و نمی تواند چنین باشد.هدف او تنها خلق اثری برای درامد نیست او برای اثر گذاشتن می کوشد به جاودانگی می اندیشد.
او حیایی دارد که نمونه اش را کمتر می توان سراغ گرفت.حیایی که وقتی پرده هایش را پس بزنی زلالییت عشق و زندگی می یابی.او قدردان است بیش از آنکه دیگران قدردان او باشند .او همه چیز را در خدمت به خلق می بیند.او مرگ را فقط در جایی می بیند که اثرش دیگر زنده نیست.شاداب نیست.با طراوت نیست. حرف نمی زند.
او شیفته است.عشق ورزیدن به کارش.چنان که او را از همه لذت ها در بیرون از اتاق کارش باز می دارد و لذتی زیباتر ودلچسب تر نمی یابد.او تنها به زمان به ثانیه ها و دقایق خسادت می ورزد.زمانی برای بازگشت و شاید شروعی دوباره.
او به تن و سلامتی و ایستادگی و چشمان بینایش حساس و متعهد است.جسم را در خدمت ذهن و ذهن را آسوده برای تفکر و خلق می یابد.او خود را وقف می کند.بی منت.او یک منادی است یک راهنما.او تشنه آموختن و دریایی از بخشیدن آن چیزی است که خود یافته تا به دیگران بیاموزاند.